Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «ایسنا»
2024-05-04@05:17:45 GMT

روایتی بی بازگشت از «چشم جنگ»

تاریخ انتشار: ۱۷ شهریور ۱۴۰۰ | کد خبر: ۳۳۰۴۶۸۸۷

روایتی بی بازگشت از «چشم جنگ»

معاون گردان روح‌الله همه را به خط کرد و گفت:«می‌خواهم کسانی توی گردان من باشند که به فکر برگشت نباشند. هرکس می‌خواهد زنده بماند بلند شود. آشپزخانه، ترابری و غیره هم نیرو احتیاج دارند.»

به گزارش ایسنا، کتاب «چشم جنگ» خاطرات رزمنده هشت سال دفاع مقدس، فرید محمدی مقدم و یکی از اولین آثار چاپ شده تاریخ شفاهی دفاع مقدس با موضوع رزمندگان خراسانی است.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

مصاحبه‌کنندگان این اثر محمدحجت احمدی زر و محمدمهدی خالقی هستند و خالقی کار تدوین مصاحبه‌ها را نیز انجام داده‌است.

مهم‌ترین ویژگی خاطرات فرید محمدی مقدم در کتاب چشم جنگ، صداقت و راستی تمام در ذکر خاطرات و ارائه تحلیل‌هاست. این صداقت تمام طوری است که گاهی می‌توان با سطور کتاب گریست و گاهی از ته دل خندید. به بیان بهتر، خاطرات آقا فرید یک زندگی تام و تمام از رزمنده‌ای‌ است که در دوران جنگ هیچ مسئولیت سازمانی نداشته و همیشه به عنوان دیده‌بانی بسیجی در منطقه حضور داشته است.

فرید محمدی مقدم اهل بجنورد و ساکن مشهد است که در سال‌های جنگ، در «واحد دیده‌بانی ادوات» خدمت کرده بود. او فارغ التحصیل دانشگاه علوم اسلامی رضوی است.

بخشی از خاطرات این رزمنده را می‌خوانید:«حسنی، معاون گردان روح‌الله همه را به خط کرد و گفت:می‌خواهم کسانی توی گردان من باشند که به فکر برگشت نباشند. هرکس می‌خواهد زنده بماند بلند شود. آشپزخانه، ترابری و غیره هم نیرو احتیاج دارند.

یک عده بلند شدند و رفتند. من حال و هوای ارتش را داشتم. لحظه اول ترسیدم، اما سریع اتفاقات دو سال سربازی را مرور کردم. با خودم گفتم که اگر خدا بخواهد کاری بشود، می‌شود و به این نتیجه رسیدم که بلند نشوم. حدود یک‌سوم بچه‌ها رفتند و بقیه ماندند. به حسنی گفتم: من در ارتش دیده‌بان بودم. گفت: ما چیزی به‌نام دیده‌بانی نداریم، اما بی‌سیم‌چی لازم داریم. قبول کردم و به عنوان بی‌سیم‌چی گروهان انتخاب شدم.»

انتهای پیام

منبع: ایسنا

کلیدواژه: کتاب دفاع مقدس جنگ تحمیلی

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.isna.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایسنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۳۰۴۶۸۸۷ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

روز خلیج فارس با شهنواز

خبرگزاری مهر _ گروه فرهنگ و ادب: حبیب احمدزاده نویسنده و پژوهشگر به تازگی یادداشتی را به بهانه روز خلیج فارس و یک عکس یادگاری، با عنوان «روز خلیج فارس با شهنواز» نوشته است.

مشروح متن این یادداشت در ادامه می آید:

این عکس را اواخر دهه هفتاد، امیرواحدی رفیقم از ما رفقای جنگش و استاد همایون شهنواز کارگردان دلیران تنگستان گرفت دم دهانه ورودی خلیج فارس به اروند رود روبروی شهر فاو عراق در سفری که نتیجه اش شد عاشق شدن استاد شهنواز به دریاقلی سورانی و نجات ابادان با دوچرخه.

از راست اسدالله، قبصه چی که جز لج و لجبازی با ما دیدبانها بلد نبود، وقتی بالای دیدگاه بودیم و ازش درخواست شلیک روی دشمن میکردیم، میگفت: باز این فرعون ها صبحونه شون را تو بهترین هتل دنیا خوردند رفتن بالا فکر میکنن ما قبضه چی ها نوکر و بردشون هستیم و تو این گرما دست به سینه دستوراتشون، وقتی هم اولین شلیک کردی بعد فرمایشاتشون تازه شروع میشه حالا شلیک بعدی پنجاه تا بالا بیست به راست دومی از راست پرویزه که بخاطر کفتراش تو جنگ مونده و هشت سال ماند و ماند و هشت بار مجروح شد یکبار شش گلوله تیربار، یک بارش سی و شش تا ترکش، یک بار دیگه چشم راستش و یک بار هم که روی تخت بیمارستان جنگی با ان خونریزی شدید و قطع نشدنی رگ بین دو پا میگفت:

دیگه به من نگید پرویز بگید پروین

و جراحش غش کرده بود از خنده

و بعد اون سمت چپی استاد شهنواز، اقا قاسم مسئول و پدر ما کوچولو بسیجی های مقر اسکله هشت که از همان روزهای اول جنگی با رفیقش حسین لدن (مادر همون بچه ها) وقتی فهمیدن بعثی ها، تو جاده خروجی شهر ابادان مینی بوس و اتوبوس و سواری مردم بیگناه را میگیرند و هرکس ریش داره را پیاده و به اسارت برده و یا اعدام صحرایی میکنند قسم خوردند تا ابادان از محاصره در نیاد ریششون رو نزنند و ریششان بلند شد و بلند شد و و بلند شد تا انکه شانسشون زد و محاصره شهر یک سال نشده شکسته شد وگرنه حالا حالاها هرسال رکورد جدیدتر ریششون تو کتاب رکوردهای گینس جابجا و قیافه هردویشون هم طوری ثبت میشد که تا حالااینقدر گمنام نمونند.

ولی یک سال کمتری بعد، قاسم با برادر کوچکترش رضا که همسن من بود تو مرحله سوم عملیات خرمشهر با هم مجروح شدند وقاسم داغان و مجروح روز ازادی خرمشهر و وسط غریو شادی مردم تو خیابونا بود که ننه قاسم نتوست تحمل کنه و زد زیر گریه و خبر شهادت رضا را وسط شادی اون همه مردم به قاسمش داد.

این عکس را امیر گرفت، که با هم مهمات های خمپاره اسدالله را میدزدیم و بعد به خودش میدادیم که برامون شلیک کنه برای همایون شهنواز اشنایی با این بچه ها اون روز تو دهنه خلیج فارس طوری بود که انگار همرزم های رییسعلی دلواری رو پیدا کرده به هر حال برای من روز خلیج فارس با تمام جغرافیای داخل و بیرون این عکس همگی از این جور آدم ها هستند و بس!

کد خبر 6095029 فاطمه میرزا جعفری

دیگر خبرها

  • استارت ستاره بایرن برای بازگشت مقابل رئال (عکس)
  • روایتی از رنج دانش آموزان مازندرانی
  • بدرقه خاطرات قهرمانی را فراموش کرد (عکس)
  • ببینید | حمله جنگنده‌های اسرائیل به دمشق؛ صدای انفجار بلند شد
  • روز خلیج فارس با شهنواز
  • لباس خواننده چینی باعث مرگش شد
  • خاطرات مهندس جعفر شریف امامی از کار در راه آهن
  • وداع با جانباز و آزاده سرافراز دوران دفاع مقدس
  • رضاییان: هواداران پرسپولیس در قلب من جا دارند
  • ویدیو/ خاطره‌بازی با معلم‌ها؛ داستان شیرین‌ترین کتک دنیا